Go to Homepage

پیروان علی و رنج‏هایشان

بخش ۲

دکتر علی‌ شریعتی



Print

زندگى نامه
شریعتی در یک نگاه
فهرست مجموعه آثار
كتب و مقالات
سخنرانى‌ها
اشعار
انتشارات
گالرى عكس‌ها
ویدئو و صوتى‌
دفتر يادبود
كاوشگر سايت
تماس
صفحه اوّل
English Site

چگونه می شود که روح احساس داشته باشد، روحی انسان باشد و علی را عاشقانه نستاید و علی همه چیزش نباشد، علی در هر دو چهره در اوج کامل است: هم در چهره بزرگ زندگی او و هم در چهره مجموعه ای از همه ابعاد متعالی و ارزش های متعالي انسان (همان انسانی که مسجود همه فرشتگان و خلیفه خداوند است). هم دشمنان علی در اوج کمال جنایت و شیطنت و در همه ابعاد پلیدی انسانی هستند و هم خاندان علی و خانواده اش مجموعه ابعاد متعالی یک خاندانی را که در ذهن، بشریت مطلق پرست تصور می تواند کرد، زیر یک سقف، و توی یک چهاردیواری جمع کرده. بسیار ساده تر خواهد بود، اگر یک نویسنده ای، یک متفکری، همه ملت ها و طول تاریخ بشر را بگردد و برای هر نوعی، برای هر ارزشی و برای هر تیپی، یک قهرمان متعالی و برتر پیدا کند؛ می تواند به عنوان نمونه متعالی یک زن، زنی را در یک قرنی، در یک ملتی پیدا کند، و به عنوان نمونه متعالی یک انسان، یک مرد، یک قهرمان، یک شهید، می تواند در طول تاریخ بگردد و از میان شهدا، از میان آزادی خواهان و از میان مردان بزرگی که برای آزادی مردم اسارت خودشان را و برای زندگی مردم، مرگ خودشان را انتخاب کرده اند، پیدا کند، و همچنین اگر کسی که در طول تاریخ بگردد، می تواند یک مادر بزرگ و نمونه برای همه بشریت پیدا کند، اما همه این ها را در یک زمان، و در یک نسل، در یک اطاق داشتن، کاری است معجزه آسا، بر خلاف طبیعت، و بر خلاف پیش بینی. و علی چنین خانه ای را دارد. همانطوری که گفتم، خانه او خانه ای است که مردش علی است، و زنش فاطمه است، پسرش حسین است و دخترش زینب، و خود علی مظهر یک قهرمان شمشیر زن و دلیر در راه ایمانش توی جبهه می باشد؛ مظهر یک نویسنده متعهد، آگاه و قدرتمند است که قلمش را در خدمت ارزش های بزرگ خدایی در انسان قرار داده؛ سخنوری است که نه مانند سخن وران و خطبای دیگر در خدمت طبقه شان، اشرافیت، ارزش های قومی شان، قدرت ها، دربارها، و یا دارالخلافه ها، بلکه باز در خدمت انسانیت است؛ علی مظهر سخن - سخن متعهد آگاه زیبا و منطقی و استوار و اثربخش و دگرگون کننده - است: زیباترین کلمات خدایی را فقط از توی چانه علی می شود شنید و فقط از این حلقوم در می آید و از آن حنجره ساخته می شود. و علی مظهر یک دوست وفادار است در برابر دوست بزرگش محمد: در آن لحظه ای که تن سرد پیغمبر اسلام در زیر دست های علی قرار گرفته و علی بر روی این تن آب می ریزد و بر جگرش آتش، می بیند که در کنار گوشش سرنوشتش تغيير پيدا مي‌كند؛ مي‌بيند كه در كنار دیوار خانه اش همه چیز عوض می شود؛ و می بیند که سرنوشت خانواده اش و فرزندانش برای همیشه سرنوشت زندان ها و شهادت ها و مسمومیت ها خواهد بود، اما، عشق و وفا و محبت نسبت به دوست؛ حتی تن بی جان دوست، او را در حالتی غرق کرده که همه چیز را از یاد برده و برایش شرم آور است که در چنین حالی که محمد در زیر دست های اوست از سیاست سخن بگوید، از قدرت سخن بگوید و از مصلحت سخن بگوید. او مظهر یک انسان فداکار است؛ انسانی که فدارکاریش قابل تصور نیست، انسانی که در تمام عمرش از ده سالگی در درون مهلکه و معرکه های مبارزه و در درون انقلاب رشد کرده و الان در برابر خیانت دوست باید سکوت کند و رشد نشان بدهد و تحمل، برای اینکه در برابر دشمن مشترک، میراث عزیزی که اسلام هست، محفوظ بماند و بیست و پنج سال دم نمی زند (بیست و پنج سال از سی و سه سالگی، یعنی اوج زندگی یک انسان در حالت طبیعی) و در ینبع به کشاورزی یا در خانه به جمع[آوری ] و تدوین قرآن می گذرد و می‌گذراند تا این فرزندش - اسلام - که به آن عشق می ورزد، به شمشیر او و به فداکاری های او قوام پیدا کرده، سالم بماند ولو در دامن یک مادر غصب کننده. [علی] مظهر و نمونه منحصر به فرد و منحصر به خودش تا حالا - بعدش را نمی دانیم - می باشد؛ تنها انسانی است که وقتی به حکومت هم می رسد اولین کاری که می کند، یک کار انقلابی است و تا وقتی می میرد، انقلابی می میرد. و این تنها حاکمی است که در طول حکومتش انقلابی ماند و حتی از موقعی که تنها بود و بی مسئولیت، انقلابی تر بود: در طول بیست و پنج سالی که هیچ کاره و برکنار بود، محافظه کار بود و اکنون که زمام یک امپراتوری بزرگ را به دست گرفته، انقلابی شده و این سرنوشتی است که همه انسان ها برعکسش را طی می کنند: همه انقلابی اند و وقتی که روی کار می آیند، محافظه کار می شوند. و مظهر یک انسان اندیشمند، و یک حکیم بزرگ اندیشی است که روحش از سطح زمین و روز مرگی اوج دارد و همه وجود را و همه فطرت را دور می زند و جولان دارد و در عین حال، در همان حالی که مرغ احساس و اندیشه اش در کائنات در پرواز است، وجدانش، روح حساسش، دغدغه سرنوشت یک زن یهودی اسیر یا ذمی را دارد که در حکومت او به سر می برد و دشمن به او ستم کرده، و نمونه اعلای طبقه کارگر است: همین اندیشه‌ای که عالی ترین مفاهیم حکمت را در دنیا می سازد و همین انگشت هایی که عالی ترین نثر و شعر را خلق می کند، همچون دست یک عمله توی سنگ ها و خاشاک های ینبع و مدینه چاه می کند، کار می کند، خاک می کند، کشاورزی می کند و بار می کشد. طبقه کارگر در طول تاریخ چنین سمبلی و چنین مظهری حتی در اساطیر ندارد.

این خودش است، آن خانواده اش است و آن هم دشمنانش هستند. تمام صف های پلیدی - دشمنانش - در طول تاریخ در برابرش ایستاده است؛ کم ندارد، نه از نظر نوع و نه از نظر کمیت. همه بی شرمی ها، خیانت ها، دشمنی ها و زشتی ها و پلیدی هایی که در برابر حق ایستاده - در طول تاریخ فرض بکنی - از این سه جبهه خارج نیست: یا جنایتکاران و ستمکاران و دشمنان صریح قسم خورده با تمام اسلحه رویاروی آمده هستند - که با حق می جنگند -، یا عوام جاهل و بدبخت و مفلوکی هستند که خودشان زندانی اند، اما ستایشگر زندانبان خودشان شده اند و دشمن نجات دهنده شان (یکی از بزرگترین و شاید بزرگترین بدبختی ها و زشتی ها، بدبختی و زشتی یک قوم جاهلی است که به فریب و توطئه و وسوسه دشمن در برابر دوست قرار می گیرد، به سود دشمن شان) و نوع سوم، همدردها، همراه ها، همفکرها، همدست ها، و همدین ها هستند، که با حق و با حق پرست و با انسانی که در راه حق همه زندگیش را فدا کرده، هم گامند، معتقدند، می دانند که از چی رنج می برد، می دانند که چه دشمن هایی با او دشمنی می کنند و می دانند که چرا باید این همه رنج را، این همه تهمت را، این همه تیر را و این همه شکنجه را، ببرد، و دشمنهایش را می شناسد، راه و روش و شخصیت این را کاملاً آگاهند و به او ایمان دارند، اما در نیمه راه به خاطر مصالح شخصی، به خاطر خودخواهی، به خاطر غرض ورزی، به خاطر اینکه دیگر نمی توانند بار سنگین حق را تحمل کنند، خیانت می کنند - خائن اند و کنار می روند.
این کنار رفتن هزار جور است: یا کنار می رود و راه دیگری را شروع می کند، یا کنار می رود و مانع ایجاد می کند، و یا کنار می رود و به دشمن رویاروی صریح می پیوندد. و علی هر سه جبهه را دارد: بنی امیه دشمنان رویاروی او هستند؛ طلحه و زبیر هم پیمان های او هستند که به او رأی دادند و دوستش هستند و در برابر جبهه بنی امیه در جبهه او هستند، اما در نیمه راه وقتی عدل خشن و سنگین علی را می بینند، کنار می روند، اما نه اینکه به گوشه خانقاهی یا زهدی، بلکه علیه او توطئه ای درست می کنند و مثل توطئه ای که دشمن او می کند و بدتر از همه، جهل است: مردم ساده، مردم متعصب، مردم بی شعور، مردمی که نمی توانند تجزیه تحلیل کنند، نمی توانند تحقیق کنند، نمی توانند بررسی کنند، فقط شایعه را قضاوت خودشان و دین خودشان و ایمان خودشان و نظر خودشان قرار می دهند و همه اعتقاداتشان را از فضا - فضایی که دشمن در آن اندیشه ها و شایعه ها و تهمت ها و اظهارنظر ها و قضاوت ها را پراکنده می کند - می گیرند؛ قدرت تشخیص ندارند، قدرت تمیز ندارند، جبهه دوست و دشمن را نمی توانند تمیز بدهند، و جهت را گم کرده اند، به صورت گوسفندانی در زیر دست گرگی که در لباس چوپان درآمده، رام هستند و حتی علیه چوپانی که برای نجات آن ها تمام عمرش را با گرگ رویاروی درگیر بوده بسیج می‌شوند: خوارج.

در سه جبهه می جنگد: صفین، نهروان و جمل، که در این سه جبهه، این سه نیرو هستند: دوست خیانت کار، دشمن رویاروی ستمگر و جنایتکار، و همچنین عوام متعصبی که آگاهی و شعور ندارند و بازیچه دشمن اند برای نابود کردن دوست. و می بینیم علی در نهایت به شمشیر گروه سوم بالاخره کشته می شود - حتی مرگ علی درس است.

و پیروان علی: چه مصیبت بزرگ تری است!، که هم مثل بنی امیه تویشان هست و هم مثل ناکثین و طلحه و زبیرها و جملی ها - هم فکرها و همدین ها و همراه هایی که به خاطر غرض و خودخواهی خیانت می کنند - و هم مثل خوارج - عوام متعصبی که جهت را گم کرده اند و جیره خوار و نشخوار کننده های کلماتی هستند که دشمنان به حلقومشان می ریزند.

و جامعه شیعه، یک رنج بزرگتر علی است: علی بعد از مرگش حیاتی بارورتر از دوره زندگی اش دارد - که در یکی از سخنرانی ها گفتم -، و بعد از مرگش رنجی و رنج هایی بزرگتر از رنج و رنج های پیش از مرگش دارد و آن رنج های بعد از مرگش، «ما» هستیم. اگر به شمشیر آن متعصب ساده دل و بی شعور و ناآگاه و آلت دست خارجی کشته شد و توانست بگوید «فزت و رب الکعبه» (به خدای کعبه دیگر نجات پیدا کردم)، از رنج ما، از رنج انتساب او به ما و از رنج انتساب ما به او، هنوز نجات پیدا نکرده.

برای رنج او یک کاری بکنیم، برای تخفیف دردهای او یک کاری بکنیم، و می دانید چکار باید کرد؛ امروز دیگر اگر کسی بگوید که معلوم نیست چکار باید کرد؟ نمی دانیم چکار می توانیم بکنیم؟ نمی دانیم چه خدمتی می توانیم بکنیم؟ به خودش و به مردم - هر دو - دروغ گفته، چه هر کسی بیش و کم می داند که چگونه می توان کاری کرد و چکاری می تواند خود او بکند. به هر حال امشب، شبی است که همراه با درد است، همراه با سوگ است - نه سوگ علی، سوگ خودمان -، همراه با رنج است، و همراه با یک خاطره ای است که به هر حال تمام روح را به آتش می کشد و بنابراین مجال اندیشیدن به مسائل دیگر نیست و حال و دل حالت اضطراب و غلیان و ناآرامی و گدازندگی خاصی دارد که در چهره شماها و در فضای این مجلس کاملاً محسوس است. این است که فکر کردم که به جای هر حرف دیگری اگر اجازه بدهید، بیائیم از مکتب و زبان و روش و بیان یکی از فرزندان او، یکی از پیشوایان ما، امام سجاد، و به تقلید او و به عنوان هماهنگی و تشابه با سرنوشت او، یک متنی را - که لابد غالباً خوانده اید - به نام نیایش - که من نوشته ام اما بر سبک جهت او و کار او و فلسفه نیایش او - که فلسفه آگاهی و نیاز و عشق و جهاد در دعاست،[بخوانیم].

دعا در طول تاریخ، در همه مذاهب، تجلی عشق و نیاز انسان بوده در برابر معشوق و معبود و بزرگ خویش، خداوند. اما در اسلام، در متن دعای اسلامی، یک بعد سوم به آن اضافه شده: آگاهی، حکمت، و اندیشه، ولی امام سجاد بعد چهارمی را به آن اضافه کرده: جهاد و مبارزه و درگیری و کشمکش و انعکاس همه دردهای مردم در دعا. این است که دعایی است دارای چهار بعد، با چنین مکتبی و با چنین درسی که او به ما آموخته است برای نیایش کردن، و به مناسبت چنین شبی و به مناسب تناسب احساس و حال و نیازی که همه داریم، اجازه بدهید که من این متن را بخوانم، چون من چیز دیگری نمی توانم بگویم، و شما هم فکر نمی کنم حال شنیدن چیز دیگری را داشته باشید...

موافق هستيد يا ...؟

(از اين قسمت سخنرانى مراجعه شود به متن نيايش)
 




كليه حقوق محفوظ ميباشدد